جدول جو
جدول جو

معنی خار شتر - جستجوی لغت در جدول جو

خار شتر(رِ شُ تُ)
خاری معروف است و آن جنسی باشد از خار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر آن رابرغبت تمام خورد آن را اشتر خوار نیز گویند. (غیاث اللغات). اشتر غاژ. اشترخار. خار اشتر. این خار از دستۀ اسپرس ها میباشد و دارای خار بسیار است و در نقاط خشک می روید و از آن ترنجبین بدست می آید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). رجوع به خار اشتر و اشترخار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارشتر
تصویر خارشتر
گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارشکر
تصویر خارشکر
شکرتیغال، ماده ای سفید و شیرین که توسط حشره ای بر روی شاخ و برگ گیاهی خاردار با گل های آبی رنگ به همین نام تولید می شود و مصرف دارویی دارد، تیغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تُ)
دوغی که از شیر اشتر سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
جانوری است معروف. گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغه) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیۀ بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژژو. خوکل. (نسخه ای از اسدی). شکّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است. (برهان قاطع). زافه. مرنگو. کوله. بهین. خجو. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چزک. (یادداشت بخط مؤلف). چزغ. (یادداشت بخط مؤلف). سنگه. (یادداشت بخط مؤلف). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و دراندام قاصد نشینند و آن را تشی، چیزو، جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک، جغد، جکاسه، ریکاس، روباه ترکی، لکاسه، نکاشه، سعر، سفر، شغرنه، سیحون، سکاشه، شکر نامند. (شرفنامۀ منیری). چوله. توره. سیخول. جوجه تیغی. ریکاشه. ریکاسه. جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قنفذ. انقد. انقذ. دلدل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). هلیاغ. حسیکه. حسکک. (منتهی الارب). قباع. قبع. (المنجد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). جلعلع. قنفذه، خارپشت ماده. شوهب، خارپشت نر. قنقعه، خار پشت ماده. (منتهی الارب). شیهم، خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). شیظم، خارپشت بزرگ کلان سال. عجاهن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). ازیب. (منتهی الارب). درص، بچۀ خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). نیص، خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). قداد. لتنّه. مزّاغ. عسعس، نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثره ترددها باللیل. (تاج العروس). دلع، نوعی خارپشت است. درامه. درّاج. هننه. صمّه، خارپشت ماده. مدلج. مدجّج. ابومدلج. (منتهی الارب) :
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
بپوست او نکند طمع پوستین پیرای.
کسائی.
بد از تیر و پیکانهای درشت
هر افکنده ای چون یکی خارپشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
ز بس زخم خشت و خدنگ درشت
شده پیل مانندۀ خارپشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
پشتی ضعیف بودت این روزگار چون دی
طاووس وار بودی، امروز خارپشتی.
ناصرخسرو.
بدیده گرز گران سنگ، ماه بر کتفش
چو خارپشت سراندر کتف کشد هر ماه.
ابوالفرج رونی.
سردرکشیده بود بکردار خارپشت
بر نیزه ها ز بیم بجنگ اندرون سنان.
ازرقی.
گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو
چون خارپشت سینه کند پیش سرحصار.
ازرقی.
ز شرم همت تو هر زمان بر اوج فلک
چو خارپشت سر اندر کشد زحل بشکم.
عبدالواسع جبلی.
خارپشت است اعادیش تو گوئی که مدام
سرکشیده ز سر خنجر او در شکم است.
عبدالواسع جبلی.
از هیبت بلارک خارا شکاف تو
دشمن چو خارپشت سراندر شکم کشید.
عبدالواسع جبلی.
زبیلک فتنه را کردند همچون خارپشت اکنون
نمیداند که در عالم کجا و چون کند سر بر.
سیدحسن غزنوی.
چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش
که موی بر تن صبرم ز زخم او بشخود.
جمال الدین عبدالرزاق.
صعب تغابنی بود حور حریرسینه را
لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری.
خاقانی.
خارپشت است کم آزار و درشت
مار نرم است و سراپای سم است.
خاقانی.
گل از شرم روی تو چون خارپشت
کشیده سراندر گریبان خویش.
رضی الدین نیشابوری.
کسی کوبدان پشتۀ خارپشت
برانداختی جان بچنگال و مشت.
نظامی.
که از قاقم نیاید خار پشتی.
نظامی.
جهان خار در پشت و ما خارپشت
بهم لایق است این درشت آن درشت.
نظامی.
از ننگ همدمان که چو موشند زیر رو
چون خارپشت سر به شکم در کشیده ایم.
سیف اسفرنگ.
راست میخواهی بچشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی.
سعدی.
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی.
سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود.
سعدی.
از ننگ سوزنی طلبیدن ز سفله ای
چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است.
سعدی.
هست مادرزاد ازوصل بتان محرومی ام
با گلی هرگز نپیوستم چو خار خارپشت.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گیاهی است از دستۀ لوله گلی ها و نهنج آن کروی و پرخار است و مادۀ قندی ترشح می کند که آن را شکرتیغال گویند و برای تسکین سرفه مؤثر است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261)
لغت نامه دهخدا
(خاص ص تَ)
به لغت تنکابنی حرف بابلی است، به خراسانی گندنا
لغت نامه دهخدا
(رِ کِ)
دو استخوان کتف در طرفین بدن و در خلف شانه در قسمت فوقانی پشت بین دندۀ دوم و دندۀ هشتم و در طرفین خط وسط (تیره پشت) قرار می گیرد و بواسطۀ زائدۀ خارجیش با استخوان چنبر مربوط شود. این استخوان که از استخوانهای پهن است مثلثی شکل بوده و شکل آن در زیر پوست محسوس میباشد. استخوان کتف بواسطۀ عضله ها بر قفسۀ سینه نصب شده است وقتی که آن عضله ها کم قوه و ضعیف باشد این طور بنظر می آید که استخوان بشکل بال در حال جدا شدن از قفسۀ سینه میباشد و مخصوصاً کنار داخلیش بسیار نمایان می گردد. استخوان کتف دارای یک سطح قدامی و یک سطح خلفی و سه کنار داخلی فوقانی و خارجی میباشد. سطح قدامی استخوان که بطرف دنده ها متوجه است مقعر و بحفرۀ تحت کتفی موسوم میباشد. سطح خلفی استخوان از نظر شکل خارجی دارای اهمیت است زیرا بواسطۀ زائدۀ برآمده ای موسوم به خار کتف بدو حفرۀ غیر مساوی فوق خاری و تحت خاری تقسیم میشود. (کتاب کالبدشناسی هنری تألیف دکتر نعمت اﷲ کیهانی ص 23 و 24)
لغت نامه دهخدا
(وَ اُ دَ)
خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ سَ)
خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
جنسی از خار باشد که شتر به رغبت تمام خورد و همان شترخار است. (آنندراج). رجوع به شتر خار، شتر غاژ و خار شتر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
جنسی از خاراست که شتر آنرا برغبت خورد خار شتر شتر خاراشتر خار
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
خارش تن، تعلق خاطرکه ضمیر آدمی را بر طلب و کنجکاوی وا دارد خلجان اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است خاردار از تیره مرکبان دارای گلهای خوشه یی برنگ سرخ یا سفید. ارتفاعش به نیم متر میرسد. در خراسان و آذربایجان و افغانستان از آن ترنجبین گیرند اشترخار خاراشتر اشتر گیا کرته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
((پُ))
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین
((شُ تُ))
گیاهی است خاردار با گل های خوشه ای به رنگ سرخ یا سفید و برگ های کرکدار، عرق آن برای شستشوی کلیه مفید است
فرهنگ فارسی معین
خارپشت درخواب، دشمنی است زشت دیدار و بدخوی. اگر بیند خارپشت را بکشت، دلیل که دشمنی را قهر کند. اگر بیند که گوشت خارپشت میخورد، دلیل که به قدر آن از مال دشمن بخورد. اگر بیند خارپشت او را بگزید، دلیل است از آن کس وی را گزند رسد، خاصه بیند که از زخم آن، خون همی رفت. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دخترخاله
فرهنگ گویش مازندرانی